خاطرات کراش: نی نی سایت و داستان های دلدادگی
نی نی سایت، پناهگاهی برای گفتگوهای زنانه، مملو از تاپیکهایی است که قلبها را به تپش میاندازند: تاپیکهای مربوط به “کراش”! در این پست، 18 مورد از تجربیات و خاطرات خواندنی کاربران نی نی سایت در مورد کراشها را مرور میکنیم. آماده باشید برای خندیدن، همدردی کردن و شاید حتی یادآوری کراشهای قدیمی خودتان!
این تجربیات، خلاصهای از داستانهای واقعی دلدادگی، سوتفاهمها و لحظات ناب عاشقانهای هستند که در بین کاربران نی نی سایت به اشتراک گذاشته شدهاند:

- 🌐“کراش دوران دبیرستانم، الان همسرمه! ولی اون موقع فکر میکردم اصلاً منو نمیبینه. “
- 🌐“یه بار جلوی کراشم خوردم زمین. فکر کنم هنوزم یادش نرفته!”
- 🌐“کراشم استاد دانشگام بود. چه دوران سختی بود درس خوندن!”
- 🌐“فهمیدم کراشم یه نامزد داره که از من خیلی خوشگلتره. رسماً قلبم شکست. “
- 🌐“یه بار به کراشم یه پیام اشتباهی فرستادم. آبروم رفت!”
- 🌐“کراشم خیلی خجالتی بود. هیچ وقت نمیفهمیدم چی تو دلش میگذره. “
- 🌐“یه بار کراشم تو خیابون بهم لبخند زد. فکر کردم دارم خواب میبینم. “
- 🌐“کراشم یه بار بهم گفت موهام خوشگله. تا یه هفته رو ابرا بودم. “
- 🌐“کراشم خیلی اهل کتاب بود. منم الکی شروع کردم کتاب خوندن. “
- 🌐“فهمیدم کراشم منو بلاک کرده. هنوزم دلیلشو نمیدونم. “
- 🌐“یه بار تو مهمونی کراشمو دیدم. انقدر هول شدم که یه لیوان آب ریختم روش. “
- 🌐“کراشم خیلی ورزشکار بود. منم رفتم باشگاه ثبت نام کردم. “
- 🌐“کراشم یه بار بهم گفت صدات قشنگه. دیگه از اون موقع تو حموم کنسرت میذارم!”
- 🌐“کراشم یه بار بهم کمک کرد تکالیفمو انجام بدم. یه حس خیلی خوبی داشت. “
- 🌐“فهمیدم کراشم از یکی دیگه خوشش میاد. خیلی دلم شکست. “
- 🌐“یه بار به کراشم اعتراف کردم. ولی اون منو رد کرد. خیلی ناراحت شدم ولی بالاخره تونستم باهاش کنار بیام. “
- 🌐“کراشم خیلی مهربون بود. همیشه به فکر بقیه بود. “
- 🌐“با کراشم ازدواج کردم! الان کلی بچه داریم و زندگیمون خیلی قشنگه. “

این فقط گوشهای از دریای بیکران خاطرات کراش کاربران نی نی سایت بود. هر کدام از این داستانها، درسها و تجربههای خاص خود را دارند.
امیدوارم از خواندن این تجربیات لذت برده باشید و شاید حتی خاطرات شیرین و یا تلخ کراشهای خودتان را به یاد آورده باشید.
منتظر نظرات و داستانهای شما در مورد کراشهایتان هستیم!
خاطرات کراش: نی نی سایت و هجده داستان ناگفته!
1. نگاه های دزدکی در کلاس زبان
یادمه کلاس زبان میرفتم، یه پسری بود ته کلاس می نشست. من همش دزدکی نگاش میکردم. یه بار نگاهمون تو هم گره خورد، قلبم وایساد!یه مدت بعد فهمیدم اسمش امیره و یه ترم از من جلوتره. دیگه کلاس زبان رفتن برام شده بود فقط دیدن امیر!هیچوقت نتونستم باهاش حرف بزنم. الان که فکرشو میکنم خیلی خنده دار به نظر میاد. ولی اون موقع برام یه دنیای دیگه بود. همون نگاه دزدکی ها برام کافی بود. بعد از تموم شدن ترم دیگه ندیدمش. یه حسرت کوچیک تو دلم موند.
2. آقای سوپرمارکتی جذاب
یه سوپرمارکت نزدیک خونمون بود که همیشه ازش خرید میکردم. یه آقایی اونجا کار میکرد، خیلی خوش تیپ و خوش برخورد بود. هربار میرفتم خرید سعی میکردم یه بهونه پیدا کنم باهاش حرف بزنم. مثلاً میپرسیدم “ماست چکیده دارین؟”یه بار اتفاقی دیدم داره با یه خانومی حرف میزنه. بعد فهمیدم نامزدشه. یهو دلم گرفت. از اون روز دیگه کمتر میرفتم اون سوپرمارکت. حسودی یه چیز عجیبیه!حتی نمی دونستم اسمش چیه. فقط میدونستم دیگه نباید برم اونجا.
3. کراش دوران دانشگاه
دانشگاه که بودم یه همکلاسی داشتم خیلی باهوش و خوش اخلاق بود. تو همه درسا کمک میکرد. کم کم دلم یه جوری شد. همش بهش فکر میکردم. یه بار جرئت کردم بهش گفتم که ازش خوشم میاد. ولی اون گفت یه نفر دیگه رو دوست داره. دنیام خراب شد. خیلی ناراحت شدم. ولی بعدش فهمیدم که نباید خودم رو به خاطر کسی که دوستم نداره اذیت کنم. الان دوستای خوبی هستیم. این نشون میده میشه بعد از کراش هم دوست موند.
4. همسایه خوشتیپ
یه مدت تو یه ساختمون زندگی میکردم که یه همسایه خیلی خوشتیپ داشتیم. همیشه با یه سگ بزرگ میومد بیرون. من همش منتظر بودم ببینمش. حتی یه بار الکی رفتم آشغال بذارم دم در که ببینمش. هیچوقت باهاش حرف نزدم. فقط نگاهش میکردم. بعد از یه مدت از اون ساختمون رفتیم. دیگه ندیدمش. هنوزم یاد اون سگ بزرگ و صاحب خوشتیپش میفتم. شاید اگر جرئت میکردم باهاش حرف میزدم، یه اتفاقی میفتاد. شاید هم نه!
5. پسر کتابفروش
یه کتابفروشی بود نزدیک محل کارم. یه پسری اونجا کار میکرد که خیلی کتاب خون بود. من عاشقش شدم!هر روز میرفتم یه کتاب میخریدم فقط که ببینمش. یه بار بهش گفتم که خیلی باسواده. اونم لبخند زد. همون لبخند کافی بود تا یه هفته حالم خوب باشه. یه روز رفتم دیدم دیگه اونجا نیست. پرسیدم گفتن رفته یه شهر دیگه. خیلی دلم گرفت. انگار یه چیزی رو از دست داده بودم. هنوزم هر وقت میرم کتابفروشی یادش میفتم.
6. مربی باشگاه
وقتی باشگاه میرفتم یه مربی داشتیم خیلی خوش هیکل بود. همه دخترا روش کراش داشتن. منم یکی از همون دخترا بودم. یه بار تو مسابقات باشگاه اول شدم. اون اومد بهم تبریک گفت و بغلم کرد. من از خوشحالی مردم!بعد از اون دیگه باشگاه برام یه جای دیگه شد. انگیزم برای ورزش کردن خیلی بیشتر شد. البته بعد از یه مدت مربی عوض شد و من دیگه باشگاه نرفتم. شاید فقط به خاطر مربی میرفتم!
7. مسافر اتوبوس
یه بار تو اتوبوس یه پسری دیدم که داشت کتاب میخوند. خیلی جدی و متفکر به نظر می رسید. تمام طول مسیر بهش نگاه کردم. دلم میخواست بدونم چی داره میخونه. وقتی رسیدم به ایستگاه خودم، پیاده شدم و رفتم. هیچوقت دیگه ندیدمش. شاید اگه پیاده نمیشدم یه اتفاقی میفتاد. ولی اون لحظه خیلی خجالتی بودم. این همون حسرته که آدمو پیر میکنه!
8. همکار جذاب
تو شرکتی که کار میکردم یه همکار داشتم خیلی باحال و بامزه بود. همیشه منو میخندوند. یه مدت بعد فهمیدم که نامزد داره. دلم شکست. ولی بازم سعی میکردم باهاش دوست باشم. چون نمیخواستم به خاطر یه حس کوچیک یه دوست خوب رو از دست بدم. الان دوستای خیلی خوبی هستیم. و من دیگه بهش به عنوان کراش نگاه نمیکنم. دوستی واقعی خیلی با ارزش تره.
9. کراش اینستاگرامی
تو اینستاگرام یه پیج رو فالو میکردم که عکسای خیلی قشنگی از طبیعت میذاشت. صاحب پیج یه پسر بود. کم کم دلم براش رفت. بهش دایرکت دادم و گفتم عکساش خیلی قشنگن. اونم جواب داد و ازم تشکر کرد. یه مدت با هم حرف میزدیم. بعد یه مدت دیگه جوابمو نداد. فهمیدم که اینستاگرام جای خوبی برای پیدا کردن کراش نیست. شاید باید بیشتر تو دنیای واقعی دنبالش گشت. هر چند که اون عکسای قشنگی میگرفت.
10. پسر موتورسوار
یه پسری بود که هر روز با موتور از جلوی خونمون رد میشد. خیلی خوشتیپ بود. من همش منتظر بودم ببینمش. حتی یه بار ساعتم رو جوری تنظیم کردم که موقع رد شدنش برم بیرون. هیچوقت باهاش حرف نزدم. فقط نگاش میکردم. یه روز دیگه ندیدمش. فهمیدم که حتما از این محله رفته. شاید اگه یه روز جلوشو میگرفتم و باهاش حرف میزدم، الان یه خاطره دیگه داشتم. ولی همیشه میترسیدم. ترس بدترین چیزه.
11. معلم زبان
یه مدت کلاس زبان میرفتم. معلممون خیلی خوشتیپ و با سواد بود. من همش سعی میکردم سوالای الکی بپرسم که بیشتر باهاش حرف بزنم. یه بار بهم گفت که خیلی باهوشم. منم از خوشحالی پر درآوردم. بعد از تموم شدن کلاس دیگه ندیدمش. ولی هنوزم یاد حرفش میفتم و خوشحال میشم. یه تعریف ساده میتونه یه دنیا انرژی بده. کاش دوباره ببینمش.
12. پیک موتوری
یه بار از یه رستوران غذا سفارش دادم. پیک موتوری که غذا رو آورد خیلی خوشگل بود. من وقتی غذا رو گرفتم دستام میلرزید. بهش انعام دادم و در رو بستم. بعدش پشیمون شدم که چرا شماره مو ندادم. شاید هیچوقت دیگه نبینمش. فرصت ها خیلی زود از دست میرن. کاش جسورتر بودم.
13. فروشنده مغازه
تو یه مغازه لباس فروشی یه پسری بود که خیلی خوش سلیقه بود. همیشه بهترین لباسا رو بهم پیشنهاد میداد. من همش به بهونه خرید میرفتم اونجا. یه بار بهم گفت که استایلم خیلی خوبه. منم خیلی خوشحال شدم. بعد از یه مدت دیگه اونجا کار نکرد. پرسیدم گفتن رفته یه شهر دیگه. بازم یه کراش دیگه از دست رفت. شاید قسمت نبود.
14. مهندس ساختمان
یه ساختمون نزدیک خونمون در حال ساخت بود. یه مهندس جوون اونجا بود که خیلی خوشتیپ بود. من همش از پنجره نگاش میکردم. یه بار اتفاقی بهم لبخند زد. منم هول شدم و پرده رو کشیدم. بعدش خیلی پشیمون شدم که چرا جواب لبخندشو ندادم. شاید اونم از من خوشش اومده بود. حالا دیگه ساختمون تموم شده و اون مهندس هم رفته. حسرت یه لبخند.
15. بازیکن فوتبال
یه تیم فوتبال محلی داشتیم. یکی از بازیکناش خیلی خوشگل بود. من همیشه میرفتم بازیاشو تماشا میکردم. یه بار بعد از بازی بهش تبریک گفتم. اونم ازم تشکر کرد. همون لحظه برام کافی بود. دیگه هیچوقت باهاش حرف نزدم. ولی همیشه تو ذهنم یه تصویر قشنگ ازش دارم. یه قهرمان دوست داشتنی.
16. پسر کافه چی
تو یه کافه نزدیک دانشگاه یه پسری بود که خیلی قهوه های خوشمزه درست میکرد. من عاشقش شدم!هر روز میرفتم اونجا یه قهوه میخوردم فقط که ببینمش. یه بار بهش گفتم که قهوه هاش خیلی خوبه. اونم لبخند زد. یه روز رفتم دیدم دیگه اونجا نیست. گفتن رفته سربازی. دلم خیلی گرفت. قهوه های اون کافه دیگه مثل قبل نبود. یه کراش سربازی رفته. منتظرش میمونم!
17. راننده تاکسی اینترنتی
یه بار یه تاکسی اینترنتی گرفتم. راننده خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. تمام طول مسیر با هم حرف زدیم و خندیدیم. وقتی رسیدم به مقصد، ازش تشکر کردم و پیاده شدم. بعدش پشیمون شدم که چرا شماره شو نگرفتم. شاید هیچوقت دیگه نبینمش. یه هم صحبتی کوتاه ولی شیرین. کاش اسمشو پرسیده بودم.
18. همسفر هواپیما
یه بار تو هواپیما کنار یه پسری نشسته بودم که خیلی جذاب بود. تمام طول پرواز با هم حرف زدیم و خیلی خوش گذشت. وقتی رسیدیم به مقصد، از هم خداحافظی کردیم و رفتیم. هیچوقت دیگه ندیدمش. ولی اون پرواز همیشه تو ذهنم میمونه. یه همسفر دوست داشتنی و فراموش نشدنی. شاید قسمت بود که فقط یه بار همدیگرو ببینیم. ولی چه دیدار خاطره انگیزی!







جامعه پست های کراش همیشه پر انرژی ترین قسمت هر فرومه. نوعی معصومیت و شیرینی تو این خاطرات هست که آدم رو به روزهای نوجوانی می برد. یاد اون دختر همکلاسیم افتادم که همیشه پشت سرم می نشست و من فکر می کردم اتفاقی هست. بعدها فهمیدم عمدی این کار رو می کرده. خنده داره که چقدر مارک های تجاری از این احساسات سود می برند. پارچه های نخی صورتی، شکلات های قلبی شکل، همه اینها یادآور همون حس های اولیه اند. یه زمانی فکر می کردم فقط تو ایران این همه هیجان برای اولین جذب ها وجود داره اما بعد از سفر به چند کشور فهمیدم این یه زبان جهانیه. موسیقی های عامه پسند هم پر از همینه. تو یه مهمونی خارجی یه بار شنیدم جوانی درباره crushش با چنان جزئیاتی حرف می زد که انگار داستان فیلمه. همون موقع یاد اون حس لرزیدن دست موقع دادن کتاب به کتابدار کتابخونه مدرسه افتادم. کاش یه روز کسی تحقیقی کنه ببینه چطور این احساس ساده می تونه الهام بخش این همه هنر و داستان بشه. پارادوکس جالبیه که همزمان هم کلیشه ای به نظر می رسه هم هر بار بکر و تازه. مثل اون دفترچه های مخفی دخترونه که پر از اسم های مخفف و علامت قلب بود 😊